کنایه از سینه و شش که به تازی ریه خوانند و نیز کنایه از بدن آدمی. (آنندراج). شش را گویند. (جهانگیری) (برهان قاطع). و آن گوشتی باشد سفیدرنگ متصل به جگر که پیوسته دل را باد کند و نفس آباد نیز به همین اعتبار گویندش و سینه را نیز گفته اند که عربان صدر خوانند. (برهان قاطع). در نفس آباد دم نیمه سوز صدرنشین گشته شه نیمروز. نظامی (از آنندراج)
کنایه از سینه و شش که به تازی ریه خوانند و نیز کنایه از بدن آدمی. (آنندراج). شش را گویند. (جهانگیری) (برهان قاطع). و آن گوشتی باشد سفیدرنگ متصل به جگر که پیوسته دل را باد کند و نفس آباد نیز به همین اعتبار گویندش و سینه را نیز گفته اند که عربان صدر خوانند. (برهان قاطع). در نفس آباد دم نیمه سوز صدرنشین گشته شه نیمروز. نظامی (از آنندراج)
دم صبح. نسیم ملایمی که به گاه طلوع صبح وزد. نفحۀ بامدادی: آمدنفس صبح و سلامت نرسانید بوی تو بیاورد و پیامت نرسانید. خاقانی. چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت در آینۀ صبح به بوی تو ندیدم. خاقانی
دم صبح. نسیم ملایمی که به گاه طلوع صبح وزد. نفحۀ بامدادی: آمدنفس صبح و سلامت نرسانید بوی تو بیاورد و پیامت نرسانید. خاقانی. چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت در آینۀ صبح به بوی تو ندیدم. خاقانی